خاطرات اعضای انجمن

خاطرات اعضای انجمن

خاطره آقای مایانی از پیپ و عوارضی

اندر حکایت کاپیتان بلک:
سه شنبه این هفته در سفر به ماموریت کاری به شهرستان نایین با خودرو خودم، صبح خیلی زود در حال کشیدن پیپ بودم که در عوارضی کاشان کارمند عوارضی در حال اخذ عوارض و ارائه قبض وقتی پیپ رو در دست من دید پرسید:
چه کنم که دود پیپ گلو رو نزنه!
گفتم: دود پیپ گلو رو نزنه؟!همین جا بگم؟ همین حالا؟
گفت: بله
نگاهی به چند خودرویی که در پشت سر من در نوبت بودند کردم و در حال آماده شدن برای حرکت گفتم:
از دکه پیپ نخر
کاپیتان بلک نکش
دود پیپ رو در گلو و ریه نده


پاییز فصل دلتنگیست:

به هر جان کندنی که بود،
تابستان را بدون تو گذراندم،
تابستان میرود،
تو نیز پیش از آن رفتی،
تو بگو!!!
چگونه پاییز را بدون تو سر کنم؟
شب های پاییز طولانی تر است،
میدانم که شب های سختی پیش رو دارم،
میدانی!
پاییز فصل دلتنگیست، فصل قهوه های داغ و فصل پیپ های چوبیست
اما پاییز من به سر نمیرسد،
من در زاد روزم خواهم رفت،
پاییز من در آبان به پایان میرسد،
چون من تحمل این همه خواسته نشدن از طرف تو را ندارم،
این همه خواسته نشدن سهم من نبود…..


تو باشی و یک پیپ…

تو باشیو یک پیپو
منو یک شب پاییز…
چه می خواهم؟!
دگر هیچ و دگر هیچ و دگر هیچ

خاطرات اعضای انجمن


هر لحظه تشدید شدی:

دلم روز هایی را میخواست که باهم بودیم روزهایی که با یک ساعت کافه رفتن و خوردن قهوه تُرک همیشگی مان دیدن چندین بار فیلم تکراری در سینما با دیونه بازی هایی از جنس تو که فقط تو بلدشان بودی سر میشد،
دلم نگاه هایت را میخواست، التماس چشمانت که هرلحظه میگفت بمان…
حالا که نیستی، با پیپ روی لبانم، از مقابل کافه که رد میشوم سعی میکنم نگاهش نکنم، راهم را کج میکنم تا به سینمایی که همیشه با هم می رفتیم بر نخورم،ولی…

نتوانستم فراموشت کنم،
هر لحظه تشدید شدی…


نمی خواهی بیایی ؟

خیلی وقت است نگاهِ منتظر به آمدنت
لای آن در کافه ی همیشگی مان
که قول آمدنت را داده بودی
گیر کرده است
سال هاست که من پشتِ آن صندلیِ چوبین
قهوه ام را خورده ام ،
و خیره به صندلیِ خالی ات
با قهوه ی نخورده ات
فالِ قهوه می گیرم
فنجان قهوه ام
پُر از ته سیگار شده است
و دسته گل روی میز پُر از خاکستر
بس است دیگر انتظار
نمی خواهی بیایی ؟


بگذار بگذرد…

بگذار بگذرد
انتظار فصلهای سیاهت
بر چارچوب ساده و خوش باور پنجره
بگذار پشت میزهای کسالت
فال قهوه ی تلخ بگیرم مدام،
بر سینه ی مضطربم خواهد ماند.،،
رؤیای حلقه های گل……


باران را دیده بودی…:

تو باران را دیده بودی
میدانستی که رفتن آن هم این وقت
سال با پاییز آدم چه میکند !
چه آسوده رفته ای که هیچ آمدنی ؛ هیچ خاطره ای
روی دوش رفتن ات سنگینی نمی‌کند …
تنها سنگینی بعد از تو، وزن پیپ روی لبهایم است


کجای کارمان اشتباه بود؟

هرچقدر پاییزسردتر، بارانی تر و دونفره تر میشود ما نیز سرد تر، بارانی تر و “تک نفره ” تر میشویم.
جانا کجای کارمان اشتباه بود که حالا به چتر بالای سر “دونفره های پاییزی” هم حسادت میکنم؟
میگویم جانا نمیشود آن گوشی لعنتی ات را برداری زنگ بزنی، کمی دیوانگی خرج کنی و بگویی”جان دل حاضر شو بریم یه کافه دوتا چای داغ بخوریم تو برام شعر بخونی منم قربون صدقه صدات برم”
هوا سردتر بارانی تر و پاییزی تر می شود جانا می شود ماهم “دونفره تر “شویم؟


دیدگاه سجاد نوروزیان درباره پیپ:

دوران کودکی بودند کسانی که اهل پیپ بودند و خاطرات بوی خوش توتون، از اون موقع مونده بود توی ذهن من!
چند سال پیش تصمیم گرفتم پیپ بخرم!
خلاصه بعد از ماه‌ها گشت و گذار، پاسارگاد تاباک (t.me/pasargadtabaciran@) رو پیدا کردم و از امیرحسین رحیمی اولین پیپ زندگی‌م رو خریدم. همراه با توتون کاپیتان بلک سفید!! با بوی نوستالوژیک!

سیگار رو تجربه کرده بودم؛ قلیون رو همینطور و البته پیپ!
اینکه چرا پیپ مورد استقبال ماها نیست و بیشتر سیگار و قلیون رو انتخاب می‌کنیم، به نظرم برمیگرده به فرهنگ‌مون!

پیپ کشیدن کار سختیه! از اون جهت که باید یه زمان زیادی صرف آماده کردن پیپ بشه، فیلتر و خشک کردن توتون و جاگذاری توتون و روشن کردن چندباره‌ی توتون و …
وقتی هم که روشن میشه، اگه پک نزنی، خاموش میشه!
دودش هم خیلی زیاد نیست! و خیلی هم دمای دودش بالاست!
لذت بردن از پیپ کشیدن هم خیلی ساده نیست!
بعد هم که تموم میشه، باید صبر کنی سرد بشه و توتون سوخته رو خالی کنی و نظافت و جابجایی فیلتر و تمیزکردن حقه و … اووووه یه عالمه کار دیگه! مث واکس زدن پیپ و …

سیگار که فرت روشن میشه!
قلیون هم یه نفر ذغال رو میذاره و تنباکو و آب و … تقریبا همه توی سری زدن، حرفه‌ای شدن!
میشینی و دو ساعتی با دود زیاد و سرد قلیون حال میکنی!

الان کاری به این ندارم که پیپ مضرات کمتری داره یا قلیون!!

آماده کردن پیپ کار طولانی و پرزحمتیه و دودش کم!
آماده کردن قلیون رو یکی دیگه انجام میده و دودش خیلی زیاااااد!!

سبک زندگی‌مون هم همینطوری شده،
حال نداریم کار کنیم و دسترنج منطقی داشته باشیم، مث پیپ!
ترجیح میدیم بقیه کار کنن و ما مصرف کننده باشیم، اون هم پرمصرف، مث قلیووون!

حالا می‌فهمم انگلیسی‌ها چرا برای خودشون فرهنگ پیپ رو ترویج میکنن و برای ما قلیون!!

pipe2


ژان پل سارتر:

sarter

به چه چیز فکر می کرد؟
به گذشته پر افتخارش که به او حق می داد درباره همه چیز حرف بزند و حرف آخر را بزند. چند روز پیش، خیلی پیش نرفته بودم: تجربه چیزی بیشتر از سپری در برابر مرگ است.
تجربه یک حق است، حق پیرمردها.

#تهوع
#ژان پل سارتر


پاییز که می آید:

باورکن پاییز که می آید
همین پیرمردهای تنها روی نیمکت های پارک هم ، پیپ میکشند ، به افق های دور خیره میشوند…

و به اولین عشقشان فکر می کنند
به دختری با موهای طلایی یا گیسوان سیاه
روسری خالدار یا شاید شالی پشمی
به حرفهایی که باید می گفتند
و نامه هایی که هیچ گاه به مقصد نمی رسد…
firsttfeeling@

oldman2


خیس و بارانی و غمگین در کافه:

خیس و بارانی و غمگین در کافه نشسته ام
کافه از سکوت پر است…
تفال به قهوه میزنم…
تو نمی آیی و من از انتظار خسته ام…
هوای پاییز بی تو پر از جهنم است…
تو نیستی
من چه عاشقانه سردم است!
تنگ در آغوشت مچاله کن مرا…
تا قلبم از فراق فریاد نکرده است!

دست مرا بگیر…
تا عشق از نفس نیوفتاده است…


 پناه می برم به فنجان قهوه ام:

پناه می برم به فنجان قهوه ام…
پناه می برم به سکوت…
به پاییز…به اشک…!
پناه میبرم به این دفتر پر از خط خوردگی
به تمام چیزهایی که فکر می کردم؛
دوستشان ندارم یک روز!
بدون تو؛ دوست نداشتنی ها؛
دوست داشتنی ترند…!


حالِ خرابِ حضرتِ پاییز:

حالِ خرابِ حضرتِ پاییز،مالِ من
شأنِ نزولِ سوره‌ی باران به‌نامِ تو

تنها نه من به مهرِ تو ،
آذر به جان شدم
دلتنگیِ دقایقِ آبان به نامِ تو…


قهوه رو میریزم:

بیشتر بخوانید:  انتقادات به مادورو رئیس جمهوری ونزوئلا

قهوه رو میریزم، لای در حیاط رو باز میکنم، قهوه توی دستام گرم و خوشبو جا خوش کرده، زنگ خونه به صدا در میاد، قهوه رو میذارم رو میز و میرم سراغ آیفون.
من:بله؟
پستچی: بسته دارین..
میرم بالا..برمیگردم…
لباس میپوشم که برم ورزش. ساک، کتونی، حوله، شلوارک چیزی جا نمونده؟!تو آشپزخونه دور میزنم. میرم تو اتاق وسایلمو برمیدارم.
زنگ تلفن:…
من: بله..سلا..حتما..میبینمتون..بله..قربونتون..
میام بیرون..کلید خونه رومیز!
قهوه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
یخ کرده، بوش کمتر شده؛ انگار ازینکه اون قهوه ی ناب قبل نیست حال خوبی نداره. همون قهوه ی چند دقیقه پیش برای اینکه فراموش شده و بهش اهمیت ندادن خوشحال نیست!!
دستمو دورش حلقه میکنم و ازش بابت یادم رفته های چند دقیقه قبل عذر میخوام ولی اون دیگه هیچوقت داغ نمیشه اون دیگه هیچوقت اون قهوه ی ناب نمیشه.
سرمیکشمش!
اینجا هم اشتباه میکنم، باید مزه مزه میکردم، تا بهش بفهمونم که همونقدر خوشمزس!
حالا دیگه نیست، تموم شده و من تعریفش میکنم.
زندگی همینقدر نزدیکه که تا از دست بره! باید قدر دونست..
گاهی فقط اونه که مهمه نه بسته مهمه نه هیچ تلفنی از هیچ جا!
باید قهوه رو داغ داغ مزه کرد و از بوش لذت برد .

firsttfeeling@
coffeeir@
pipeclubiran@


چشمان بلوطی ات:

چشمان بلوطی ات
از سراشیبی
افتاب پاییز فرو میریزد

درون قهوه ای ک ب یادت
در دهان سکوتم
مزه بوسه های نداده ات رامیدهد
میبینی
چه شیرین
تلخم میکنی از حجم نبودنت


بوی یلدا:

بوی یلدا را میشنوی؟
انتهای خیابان آذر…
باز هم قرار عاشقانه پاییز و زمستان..
قراری طولانی به بلندای یک شب..
شب عشق بازی برگ و برف…

پاییز چمدان به دست ایستاده !
عزم رفتن دارد…
آسمان بغض میکند… میبارد.
خدا هم میداند عروس فصل ها چقدر دوست داشتنیست…

کاسه ای آب میریزم پشت پای پاییز…
و… تمام میشود

پاییز، ای آبستن روزهای عاشقی، اظطراب های قبل از فال قهوه، قدم زدن های عاشقانه زیر باران، ارامش بعداز کشیدن پیپ …
رفتنت به خیر…
سفرت بی خطر


درج خاطرات شما در کانال تلگرام پاسارگاد تاباک:

با توجه به نزدیک شدن به پایان سال ۹۶ همچون سال گذشته دوستان و همراهان عزیز خاطره هاشون در مورد مجموعه انجمن قهوه و پیپ پاسارگادتاباک رو به صورت نوشته،عکس یا فایل صوتی کوتاه بفرستن تا در کانال قرار گیرد.

به بهترین خاطره بن خرید یکصد هزار تومانی هدیه می شود .
پاسارگادتاباک
اولین طراح وسازنده اصولی پیپ
انجمن پیپ ایران
مرجع پیپ،قهوه وادوات وابسته

   میرداماد،رزمیردامادطبقه دوم
٠٩٣۵٢٢٠٠٠٧٧

کانال انجمن پاسارگاد تاباک : t.me/pasargadtabaciran@


اولین خرید من از پاسارگاد تاباک:

دقیقا اول اسفند بود، شب قبلش تبلیغ انجمن پیپ رو دیده بودم، یک ماهی بود که این گروه اون گروه و این اینستا و اون اینستا بودم تا جای مطمئن پیدا کنم،
آخرش دیدم همه جا از پاسارگادتاباک بد می گفتن !
فهمیدم باید برم همون جا، خلاصه رفتم ساعت ١١ صبح بود، آقایی نشسته بود کمی بد اخلاق با انگشترای زیاد توی دستش !
سوال که کردم و خوب جلو رفتم کمی با لبخند و نگاهی از لای دود پیپش نگام کرد گفت از اونور انتخاب کن و خلاصه راهنمایی کرد و کلی چیز روی پیپ بهم هدیه داد، خلاصه خوشحال رفتم شرکت درب رو بستم مدیر عامل نیومده بود، گریزی زدم توی تراس و پیپ رو روشن کردم و احساس می کنم آروم تر و خوش بو ترم…
خاطره من از انجمن پیپ

اول اسفند ٩۵


آشنایی من با پاسارگاد تاباک:

پیپ رو مدت ها بود که مصرف می کردم و برای تهیه توتون و لوازمش کلی تا پایین شهر می رفتم،به کافه ای دعوت شدم و اونجا که رفتم دیدم روی دیوار یه استنده پیپ هست ! بعد سوال کردم موضوع چیه؟ گفتن اینجا کافه زیر مجموعه انجمن پیپ هست !!! گفتم مگه ایران انجمن پیپ داره خانمی که اونجا بودن با لبخند یه کبریت بهم داد و فضای باز کافه رو نشونم داد ، روی کبریت شماره ای بود که بهش تلگرام زدم و دیدم چقدر از این دنیا دورم ! الان کانال انجمن پیپ پین شده به بالاترین کانال گوشیم !
عجب دنیایی است
خاطره من از انجمن پیپ
بهمن ١٣٩۵


چند سالی بود پیپ نمی کشیدم:

چند سالی بود پیپ نمی کشیدم از بس توتون ها بی کیفیت، پیپ هام شده بود دکور کتاب خونه،احمد یکی از دوستام مهمان منزل ما بود و دور همی بود، وقتی برای صحبتی مردونه از صدای همهمه خانوما فرار کردیم و به اتاق کارم رسیدیم احمد کتاب خونه رو که دید گفت ای ول عجب پیپ هایی مومن نگفته بودی تو هم اهلشی !
گفتم قدیم بودم الان نمی کشم توتون خوب نیست،
گفت پسره خوب انجمن پیپ مگه عضو نیستی؟
گفتم چی می گی ،خلاصه نشستیم پای لپ تاپ گفت بزن پاسارگادتاباک
والا اینا ا

سمشون سخته
بعد وقتی زدم دیدم کلی سایت زیر مجموعه دارن
آدرس رو برداشتم میرداماد
شنبه اول صبح رفتم اونجا تازه دیدم تنوع توتون چقدر زیاده و خلاصه که الان پیپ پشت پیپ و قهوه پشت قهوه لذت می برم
خاطره من از انجمن پیپ
تیر ١٣٩۵


تولد چهل و چهار سالگیم بود:

تولد چهل و چهار سالگیم بود، خانم برام هدیه ای گرفته بود، میان جمع و اون همه شلوغی وقتی هدیه رو باز کردم، اشک توی چشمام جمع شد یادم اومد ۵ سال پیش اول رابطمون دمه ویترین یه اسموک شاپ تاباک ماباک اسمش بود توی پاساژ رز بهش گفته بودم من پیپ شرلوک هولمزی خیلی دوست دارم !
حالا بعد از پنج شش سال برام مشابه اون رو خریده بود ! فکر کن…
خاطره من از انجمن پیپ
آبان ١٣٩۵


یهو هوس پیپ کشیدن کردم:

سلام

آخرای دی ماه بود که تو مغازه نشسته بودم
یهو هوس پیپ کشیدن کردم خیلی برام عجیب بود که اینجوری هوس کردم در صورتی که تا حالا نه پیپ رو دیده بودم نه تا اون موقع طرف دود رفته بودم.
با خودم گفتم تو وب یه سرچی کنم ببینم چی بالا میاد!
یکی ۲ تا رو نگاه کردم حال نکردم باهاشون تا تو سایت پاسارگاد تاباک اومدم. اولش فکر کردم اینم مثل بقیه هستش ولی وقتی بیشتر تو سایتش گشتم با دنیای پیپ و توتون پیپ و قهوه مواجه شدم حتی عضو انجمنشون هم شدم.
خلاصه با مشورت تیم پاسارگاد و تونستم یه پیپ مدل کنت شرکت گاسپارینی تهیه کنم .
یه نکته خیلی خوبی هم که از فروشگاه پیپ دیدم پیگیری سفارشم بود که به دستم برسه.
اینم خاطره سال ۹۵ من از فروشگاه پاسارگاد


مرداد ماه بود هوا گرم و آفتاب داغ:

مرداد ماه بود هوا گرم و آفتاب داغ، خسته از کار روزانه و به سمت منزل در حرکت بودم، سوار تاکسی که شدم دیدم راننده داره پیپ می کشه خوب ما خانوم ها اکثرا کارای بدون اجازه رو گارد داریم یعنی تا اومدم طرف رو منع کنم بوش تحریکم کرد و دیدم چه خوبه  خلاصه دیدم راننده با اون سیبیلاش کبریت میزد من مونده بودم این همه کار رو باهم چطور انجام میده یه چیزی هم هیی فشار میداد داخل پیپ چایی هم به راه بود اینقدر نگاه کردم راننده گفت آبجی اگر ناراحتت می کنه خاموش کنم، گفتم نه خواهش آقا کنجکاو بودم برگشت عقب یه کبریت داد مشکی کوچک روش نوشته بود انجمن پیپ پاسارگادتاباک گفتم ماله منه گفت بله همین پیپ میپ واسه آقاتون خواستی همین جاست، پیاده شدم و تلگرام زدم من که اصلا شوهر ندارم.
سرتون رو درد نیارم مدتی هست به لطف این انجمن سیگار نمی کشم
پیپ می کشم توی تنهایی خودم
آروم…
خاطره من از انجمن پیپ
مرداد

بیشتر بخوانید:  هدیه روز مرد | پیپ و سیگاربرگ

 ورود من به دنیای پیپ:

خوب یادمه اولین باری که میخاستم وارد دنیای پیپ بشم … وارد انجمن پاسارگاد تاباک شدم…با کلی ذوق و شوق نشستم مطالبو با دقت از اول تا اخرش خوندم… خیلی لذت بخش بود خیلی دوست داشتم تو این زمینه اطلاعاتم بالا بره… تجربه های فوق العاده ارزشمند استاد کامران و بقیه اساتید که واقعن برای من ارزش بالایی داشت… تنها چیزی که برام جالب بود گذر زمان بود من از ساعت سه بعد از ظهر نشستم پای سیستم وقتی از پای سیستم بلند شدم ساعت ده شب بود برای خودم هم جالب بود هفت ساعت گذشته بود و من اصلن متوجه نشده بودم… حتی با اینکه مدت زیادی از اون روز میگذره هنوزم ب انجمن سر میزنم اطلاعات رو مرور میکنم و از تجربیات سایر دوستان استفاده میکنم… و ب جرعت میتونم بگم اگه ی روزی یکی ازم پرسید پیپ یعنی چی؟ بهش میگم برو به فروم انجمن پیپ پاسارگارد تاباک … جایی که جراحان پیپ ایران  بهت میکن پیپ صرفا فقط ی کالبد فیزیکی نیست….
پیپ احساس داره..پیپ حرف میزنه …کافیه الفبای صحبت کردن باهاشو یادبگیری رفیق…
خاطره من از انجمن پیپ ایران

خوب یادمه اولین باری که میخاستم وارد دنیای پیپ بشم … وارد انجمن پاسارگاد تاباک شدم…با کلی ذوق و شوق نشستم مطالبو با دقت از اول تا اخرش خوندم… خیلی لذت بخش بود خیلی دوست داشتم تو این زمینه اطلاعاتم بالا بره… تجربه های فوق العاده ارزشمند استاد کامران و بقیه اساتید که واقعن برای من ارزش بالایی داشت… تنها چیزی که برام جالب بود گذر زمان بود من از ساعت سه بعد از ظهر نشستم پای سیستم وقتی از پای سیستم بلند شدم ساعت ده شب بود برای خودم هم جالب بود هفت ساعت گذشته بود و من اصلن متوجه نشده بودم… حتی با اینکه مدت زیادی از اون روز میگذره هنوزم ب انجمن سر میزنم اطلاعات رو مرور میکنم و از تجربیات سایر دوستان استفاده میکنم… و ب جرعت میتونم بگم اگه ی روزی یکی ازم پرسید پیپ یعنی چی؟ بهش میگم برو به فروم انجمن پیپ پاسارگارد تاباک … جایی که جراحان پیپ ایران  بهت میکن پیپ صرفا فقط ی کالبد فیزیکی نیست….
پیپ احساس داره..پیپ حرف میزنه …کافیه الفبای صحبت کردن باهاشو یادبگیری رفیق…
خاطره من از انجمن پیپ ایران


 کبریت انجمن پیپ و نجات جان ما:

شاید باورتون نشه ولی کبریت انجمن پیپ جان من و همسرم رو نجات داد،
جاده برفی تبریز
برف
برف
کولاک
طوفان
سرما
این انسان که جانش به لحظه ای بنده
شدت سرما وحشتناک
پیپم رو تازه گرفته بودم
قبل از سفر به خانم گفتم کنسول وسط برای پیپ و وسایله منه دست نزنی
خوشحال برای سفر به سمته مقصد
فکر نمی کردم این اتفاق پیش بیاد
خودرو من و خانم رسما یخ زده بودیم
ترافیک صفحه برای ماشین نگذاشته بود و خلاصه ماجرا خاموش و بدونه هر وسیله گرمایی
کنار جاده هرچی گیرمون میومد با کبریت بلندی که انجمن پیپ بهمون داده بود آتیش روشن کردیم
خاطره من از انجمن پیپ
بهمن ١٣٩۵


یکی از همین روزها:

یکی از همین روزها
پیپم را عوض میکنم!
تقویم را بهم می ریزم!
دلتنگی ام را می دهم باد ببرد،
پیچکی میشوم بر دست هایِ عاشقِ تو
و دیگر هیچ غروبی
غروبِ جمعه نیست …


ملاقات با ماسترو‌ رحیمی:

جناب رحیمی گرامی
یادداشتی برای ملاقات و خرید امروز جمعه ۲۳ آبان ۹۶ در فروشگاه پاسارگاد تاباک تقدیم به شما:
از آشنایی با شما و انجمن پیپ ایران بسیار خوشوقت و خرسندم
شاد باش من را به انجمن، و برای روی کرد عالی به این هنر و ارائه و نشر دانش و تجربه حرفه ای خود به ایرانیان بپذیرید
بی شک روی کرد شما به این حرفه چه از لحاظ معنا، هنر و فن و چه به لحاظ حرفه تجاری در تاریخ ایران یکتا و بیتاست
ارائه دانش و تجربه گرانبها که با دشواری و بهای سنگین تفکر، تلاش و تجربه و صرف هزینه های بسیار سنگین معنوی و مادی و تلخ و شیرین به دست آمده؛ که با سخاوت و ارزانی و به زبان ساده و گویا و مردمی شما بیان می شود، خود رازی از حرفه ای بودن شماست
پر واضح است که هزینه های گزاف از ارکان تجربه های گران است.
و ارزان ارئه کردن این همه، از عشق و سخاوت شما سرچشمه می گیرد.
این بیان ساده و مردمی بر خواسته از دانش و تجربه گران شما از چنین حرفه و هنری، با چنین قدمت، تنوع و پیچیدگی، در ابعاد و سطوح و سیع تاریخی، اجتماعی و حتی طبقاتی در تمام جهان، آن هم با سازگاری با فرهنگ ایرانی و ترجمه آن به فرهنگ ایرانی ستودنیست
بی شک ارائه این دانش و تجربه گران که به زیبایی و پر از احساس بیان می شود برای هر مخاطب حرفه ای و غیر حرفه ای، کهنه کار و تازه کار مفید و و راهگشا و تاثیر گذار است
میدانم که بارها و بارها حتی از زبان کهنه کاران با سخاوت و شهامت حرفه و هنر پیپ شنیده اید که با ورود به دنیایی که شما از این حرفه و هنر ساخته اید چقدر آموخته اند وبرداشت کرده اند و حتی دانسته اند که نمی دانند و باز به زیبایی و روانی تمام از شما آموخته اند

با آرزوی خرمی و شادی و بهروزی برای شما و همکاران گرامیتان
پیمان مایانی

peyman mayani

جناب رحیمی ارجمند
با درود و احترام و شاد باش

شما و انجمنتان به تمام معنا حرفه ای هستید
آن که فرهنگ و سواد و درک و تشخیص دارد قدر و منزلت شما را می داند و به اندازه خود با شما ارتباط حرفه ای دارد
برای آن که درک و تشخیص ندارد یا روان و رفتار نا درست دارد
که متاسفانه در شبکه های اجتماعی در تمام زمینه ها این پندار ها و کردارها و گفتارهای زشت بیداد می کند
روان و توان خود را فرسوده نکنید و و وقت ارزشمند خود را هدر ندهید
جواب ابلهان خاموشیست
شما از اثبات شده اید در تاریخ این حرفه در ایران و در سطح جهانی
شما به هیچ عنوان نیازی به اثبات خود ندارید
چه رسد به دفاع از جایگاه حرفه ای خود
mr mayaniخاطره پیمان مایانی از ماسترو رحیمی
پرستیژ و اخلاق حرفه ای
واژه هایی که با هر بار حضور در پاسارگاد تاباک در ذهن می درخشد
و خرید بهانه ایست برای حضور در محیط دل انگیزی که خلق کردید به معنای تمام حرفه ای با مهربانی و مهمان نوازی به روش استاد رحیمی دوست داشتنی

با افتخار دوست دار شما
پیمان مایانی


 شعری که هیچوقت نوشته نشد:

تنهایی در اتوبوس چهل و چهار نفر است
تنهایی در قطار هزار نفر…
به تو فکر می‌کنم…
در چشم‌های بسته آفتاب بیشتری هست
به تو فکر می‌کنم…
و هر روز
به نیابتت بر پیپ چوبیم بوسه میزنم…
این همه تنهایی در من یک جا جمع نمیشود…
بیا و مرا از من رها کن…
هر روز ساعت پنج عصر من با همه ی دلتنگی هایم در همان  که پاتوق اولین قرار عاشقانه مان بود جمع میشویم…
بیا و مرا از من رها کن…
عشق ونوسی من…
دوباره برایم لبخند بزن…
دوباره مرا جانی دوباره ببخش…
که بی تو زندگی ،مسابقه دوِ، عقربه های ساعت بدون خط پایان است … .

بیشتر بخوانید:  تبریک نوروز و به روز رسانی سایت ها

 کتاب ورونیکا تصمیم می گیرد بمیرد:

در حالی که دکتر مشغول تزریق بود. ورونیکا دوباره پرسید : “چقدر وقت دارم؟”
“بیست و چهار ساعت, شاید کم تر”
ورونیکا سرش را پایین انداخت و لبش را گزید. اما توانست بر خودش غلبه کند.
” میخواهم دو خواهش بکنم. اول ,دارویی به من بدهید تزریقی یا هر طور دیگر تا بتوانم بیدار بمانم واز هر لحظه باقی مانده زندگی ام لذت ببرم. من خیلی خسته ام اما نمیخواهم بخوابم. کارهای زیادی دارم کارهایی که همیشه در روزهایی که فکر میکردم زندگی تا ابد ادامه دارد به آینده موکول کرده ام. کارهایی که وقتی به این فکر افتادم که زندگی ارزش زیستن ندارد, علاقه را به آنها از دست دادم. ”
“و خواهش دوم چیست؟”
می خواهم اینجا را ترک کنم تا خارج از اینجا بمیرم.میخواهم قلعه لیوبلینا را ببینم. همیشه همان جا بوده و من هیچوقت کنجکاو نبوده ام که بروم و از نزدیک ببینمش. میخواهم با زنی که در زمستان شاه بلوط و در تابستان گل می فروشد, صحبت کنم.بار ها از کنار هم رد شده ایم, و هیچ وقت از او نپرسیده ام حالش چطور است.و میخواهم بدون بالاپوش بیرون بروم و در برف قدم بزنم میخواهم بفهمم سرمای بیش از حد یعنی چه؟!! من که همیشه گرم میپوشیدم, همیشه انقدر از سرما خوردگی می ترسیدم.
خلاصه دکتر،میخواهم باران را روی صورتم احساس کنم,برای مرد زندگی ام به سلیقه خودم پیپ بگیرم, به یک کافه برویم و قهوه ها ی عاشقانه بنوشیم…
می خواهم مادرم را ببوسم بگویم دوستش دارم در دامنش گریه کنم بدون اینکه از نشان دادن احساسم خجالت بکشم.احساسات من همیشه بوده اند,فقط پنهان شان می کردم.
کتاب :
ورونیکا تصمیم می گیرد بمیرد
نویسنده:[ پائولو کوئلیو ]


آبتین روانبدر:

دودی که هر شامگاه از پیپ من بالا می آید
همچون ققنوسی هست که از خاکستر و آتش برخاسته
ومن
در میان این دود که اطرافم را فراگرفته
به اساطیری های اعماق خود
عمیقانه فکر میکنم
آبتین روانبدر


پیمان مایانی:

استاد رحیمی مهربانم،

هنر و فرهنگ و شخصیت جذاب شما در جذب انسانهای فرهیخته با جادوی پیپ و شخصیت آرام و وارسته در پشت چهره معلم سخت گیر؛ جذابیت دنیای والا و عمیق پیپ را بهانه ای کرده است برای معاشرت با شما

نقد ها را بود آیا که عیاری گیرند؟
تا همه صومعه داران پی کاری گیرند؟

روزی به مخاطبان جمله ای گفتید:
شما لایق اسموک بهترین توتونهای دنیا هستید
این جمله دنیای مرا نسبت به پیپ دگرگون کرد

بعد از آن دوستانی که در هنگام اسموک پیپ از من می پرسند که چه توتونی مصرف می کنم این پاسخ را می شنوند که بهترین توتونهای دنیا مثل دانهیل و توتونهای مایسترو رحیمی؛ آنگاه حس احترام و تفکر عمیق و سوالات آنها در این باره شروع می شود ۰۰۰ ۰

دل تنگ هم نشینی با شما؛ در دنیای دود توتون نایت کپ دانهیل
پنج شنبه ۷ شهریور ،نیمه شب


قاصدکی در باد:

نام اثر : قاصدکی درباد …
حالا میان این هوایِ نابسامانِ شهریور؛ته تغاری تابستان،این دخترکِ لوس با موهای پریشان، گیسووانش را به دست باد پاییز میدهد و هنوز دستانش از گرمای مرداد،داغ است،حالا بین دل آشوبی هایِ این روزها،من در خیال خود ،پشت پرچین مهربانی هایت،با یک فنجان قهوه و یک پیپ برلب نشسته ام….
نگاه میکنم به تو…
به روزهایِ عاشقیِ پیش رو….
و قاصدک هایِ دلم را در میان هوایِ تابستانه ای که بوی برگ های زرد را دارد، فوت میکنم…و با عطر نفس هایم قاصدک هارا برایت میفرستم…
تا دلتنگی هایم را ،احساسم را ،نفس بکشی…
و بدانی این سرِ دنیا..؛قلبی برای همیشه، برای تمام آمد ورفت های چهارفصل دنیا؛ بخاطر”تو”می تپد…
بوی دلتنگی های پاییز می آید….
و من اینجا بدون دست های تو …..
و پاییزی که بی رحمانه ،به قصد کشتن این عشق ،به سمتمان می تازد…
باید به سرزمین پاسارگادتاباک بروم،تا با کمک ماسترو رحیمی عزیز ، پیپ هایم! این سلاح های عاشقانه را ، از باروت عشق ، مسلح کنم، تا به جنگ پاییز بروم


پیپ پشت ویترین:

همچون تولد کودکی
در هواپیمای در حال سقوط
من
در پایان
آغاز شدم…
مانند شاعری که نوشت ، اما هیچ وقت نوشته نشد …
نقاشی که کشید ، اما هیچوقت کشیده نشد…
و شاید
شبیه یک پیپ که سالهاست پشت ویترین فروشگاه پیپ ، در انتظار هم آغوشی با لب های من است


اقای مهرجو:

سلام جناب استاد رحیمی

سالها بود پیپ داشتم گاهی روشن میکردم، ولی در عالم آن نبودم، دورنمایی میدیدم رازآلود..
باشما وارد آن عالم شدم.
پیپ برایم معنادار شد و من معناهای زیادی از آن فهمیدم.
عالم پیپ معنا و مفهومی خاص دارد و فهمیدن آن معنا نیازمند زیست جهان ویژه ای است، زیست جهانی که در آن دانش و هنر، اصالت، درستکاری، صداقت، دقت، نظم و نظافت و طبیعت ارزشمند و زیباست.
پیپ یک نماد است از آن جهان.
پیپ صبر است، آرامش است.
پیپ ناز است و من …

آنچه گفتم از شما آموختم.
شاد و سلامت باشید استاد


برای کشتن یک جامعه روشی ساده بکار گیرید
بر فرهنگ آنان تمرکز کنید، ابتدا کتاب را از آنان بگیرید و بعد سرشان را درون تلوزیون فرو کنید.

کارل پوپر


مطالعه فراموش نشه
انجمن پیپ ایران دعوت می کند مطالب را جای سوالهای تکراری  در وب سایت مطالعه کنید


جملاتی مخصوص پیپ کش ها

اونایی که پیپ می‌کشن، این جملات رو بیشتر درک میکنند!
برای مصرف دخانیات با پیپ حتما و باید بیشتر بدونن!
باید بیشتر کار کنن و زحمت بکشن!
و حتما انتظار دودی که از قلیون دارن، از پیپ ندارن!!


 تدخین سیگار یا پیپ؟

پیپ و دنیای خاص اون رو باید از اون دید بهش نگاه کنیم که چرا منه ایرانی که گرفتار تدخین هستم عادت کردم روش تدخین غلطی رو انتخاب کنم ؟! چرا باید بی حوصله باشم حتی توی این مورد گرفتاری که دارم ؟!
چرا بایستی در مورد تدخین ، منه ایرانی سیگار رو انتخاب کنم و در کشور های پیشرفته پیپ و ثروتمندان سیگار برگ ؟
تفاوت من با اونا چیه ؟!
حتما باید بوی بد سیگارم رو همسرم بهم متذکر شه یا تحمل کنه ؟
حتما باید بوی بد سیگارم رو بقیه تحمل کنن تاکسی مترو و غیره !
حتما باید روزی بالای بیست نخ بکشم و نشانه گذاری کنم جای جای قدم هام رو با ته سیگار سمی ام !؟
نه لاکچری ام نه ثروتمند
ولی می تونم پیشرفت کنم و سیگار رو بگذارم کنار و پیپ رو انتخاب کنم
تفاوت سیگار و پیپ مثل تفاوت گوشت و سوسیس و کالباس


ماجرای بریده شدن گوش ونگوگ

پرتره ون گوگ پس از بریدن گوش چپ خود ۱۸۸۹

(ونگوگ این نقاشی را از روی آینه به تصویر کشیده است و به همین دلیل گوش چپ او در تصویر، گوش راست او بنظر میرسد.)

روایت درستی است از آخرین تحقیقات انجام شده که ون گوگ به یک روسپی به نام راشل دل بسته بود و چون مال و منالی نداشت به او بدهد، به دلبر خود قول داده بود که به او یک “هدیه گرانبها” تقدیم کند، و این البته گوش خودش بود. برای این روایت گواه واقعی وجود دارد، زیرا راشل واقعا گوش بریده را دریافت کرد.

ونگوگ علاقمند به دنیای پیپ بود.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *