بابا نوئل و هاله دود جاودان : روایتی از افسانه، تاریخ و هنر پیپسازی
زمستان از راه میرسد و با خود نسیم خنک و شرجی را به همراه میآورد؛ نسیمی که برای ما اهالی دنیای تنباکو و پیپ، چیزی فراتر از تغییر فصول دارد. این بوی خاک مرطوب و برف، تداعیکننده یاد و خاطره شبهای یلدا و کریسمسهای قدیمی است، زمانی که سکوت شب شکسته نمیشد، مگر با صدای شرشر سوختن تکههایی چوب در شومینه و عطر ملایم تنباکویی که در پیپ یک پیرمرد رند میسوخت.
برای بسیاری از ما، لذت فصل تعطیلات تنها در کادوها خلاصه نمیشود، بلکه در آیینهای این نهفته است که حافظهمان را به سمت خاطره های گذشته میبرد. جادوی کودکانه کریسمم، گویی چون دودی غلیظ و آرام، خود را در لحظه حال نفوذ میکند و ما را دوباره در چنان یقینی محاصره میکند که معجزه وجود دارد. شاید این یقین با گذشت سالها و پیر شدن ما رنگ ببازد، اما خاطره آن همواره غنیمان میکند و مانند یک ترکیب (Blend) قدیمی و نایاب که با گذشت زمان بهتر شده، روحمان را گرم میکند.
نمادی قدرتمند از این جادو، بابا نوئل است؛ قهرمانی درخشان در بسیاری از کودکیها . به یاد داریم که در فروشگاههای بزرگ و زرقدار، رو به روی مردی سرخ و چاق با ریشی سفید مینشستیم که ادعا میکرد بابا نوئل است با این حال، به نوعی درونی میدانستیم که آن موجود ترسناک لباس قرمز، همان کسی نیست که سالها بر سر سفره ما حاضر میشد و نظارهگر خوبیهای ما بود.
ما تفاوت را میدانستیم و هوادار بابا نوئل “واقعی” بودیم. آنقدر مشتاق بودیم که حتی والدینمان را راضی می کردیم ما را به سینما ببرند تا فیلم “بابا نوئل مریخنشینان را شکست میدهد” (Santa Claus Conquers the Martians) را ببینیم؛ چرا که میخواستیم ببینیم او چگونه جهان را از آن تهدید میانستارهای نجات میدهد. تجربه سینمایی در آن زمان ناچیز بود، اما حتی کودک دبستانی هم میفهمید که آن موجود روی پرده، یک جعل بیکیفیت و مسخره است. ما بابا نوئل واقعی را میشناختیم و در صورت ملاقات با او، تشخیصش میدادیم.
اما نکته جالب ماجرا اینجاست: اصلاً یادم نمیآید که درباره پیپ بابا نوئل قضاوت خاصی داشته وجود داشته باشد . پیپ او یک امر پذیرفته شده و جزئی از وجود او بود. در آن دوران، هیچ اخلاقگرایی بیمارگونهای درباره پیپ ها وجود نداشت؛ آنها صرفاً “پیپ” بودند. ما قطعاً آرزو نداشتیم که مانند بابا نوئل سیگار برگ یا پیپ بکشیم تا شبیه او باشیم . آن پیپ نمادین بود، اما نه بیشتر از شکم پر او یا ریش بلندش که ما آرزوی داشتن آنها را هم نداشتیم.
. صبر کنید… پیپ، شکم و ریش… ای وای. شاید همین سه مورد دلیل آن انعکاسهای گذرا و پراکندهای است که اینروزها در شیشههای مغازهها، شبیه خودمان میبینیم. گاهی به خودمان میگوییم: آیا شاید ما تأثیر آن پیرمرد الفنما را دستکم گرفتهایم؟
گذر از این تشابه ظاهری و شوخیهای شخصی، یک واقعیت تاریخی وجود دارد: پیپ بابا نوئل تا پیش از سالهای اخیر، بخشی جداییناپذیر و انکارناپذیر از هویت او بود. این امر تا جایی پیش رفت که در سال ۲۰۱۲، پاملا مکال، نویسنده کانادایی، تصمیم گرفت با بازنشر شعر معروف “زیارت از سنت نیکلاس” اثر کلمنت مور (۱۸۲۳)، اشاره به پیپ بابا نوئل را حذف کند. او مبلغی معادل ۲۰۰ هزار دلار هزینه کرد تا ۵۵ هزار نسخه از این کتاب چاپ شود و به “نیویورک پست” اعلام کرد: “بابا نوئل سیگار کشیدن را ترک کرده، و ۲۰۱۲ سالی است که او این عادت را کنار گذاشته، و کسی نمیتواند کاری در این باره انجام دهد.”
درون این بیانیه نوعی حساسیت و دشمنی پنهان وجود دارد، شاید به این دلیل که مکال میدانست با انتقادات مواجه خواهد شد. نسخه او جملات مشهور زیر را حذف کرد: ” قسمتی از یک پیپ میان دندانش محکم نگه داشته بود، و دود، مانند هالهای به دور سرش میچرخید.” او حتی پیپ و دود را از تصویرسازیهای کتاب نیز پاک کرد. او ادعا کرد این کار را برای کودکان انجام داده، اما ما در این یقین نیستیم که کودکان اصلاً اهمیتی به این مسئله بدهند. تاکنون ندیدهایم که هزاران دانشآموز دبستانی به خاطر اینکه بابا نوئل در یک شعر پیپ دارد، به سراغ پیپ کشیدن یا خرید تنباکو بیایند.
عجیب است که کسی به این متجاوز شبانه که وارد میلیونها خانه میشود و کلوچهها را میدزدد، یا حیواناتش را در مسیرهای پروازی مخلوط با هواپیماهای تجاری مانور میدهد، اعتراضی ندارد، اما همین که یک پیپ در دهانش بگذارید، خشم اخلاقی و حق به جانب موج میزند. اینکه چرا مردم سانسور را بر ارتباط صادقانه اولویت میدهند، یک معما باقی مانده است. با این حال، کودکان بهتر از هر کسی میدانند که راهی برای “پیپزدایی” کردن از بابا نوئل وجود ندارد. مکال در واقع دو قرن از سنت و تاریخ را دور ریخت.
پیش از واشنگتن ایروینگ و کتابش “تاریخ نیویورک” (۱۸۰۹)، بابا نوئل یک اسقف لاغراندام بود که لباسهای گوناگونی میپوشید و شباهت کمی به بابا نوئل امروزی داشت. اما او که بود و چگونه پیپ به زندگیاش راه یافت؟
سالهای ابتدایی زندگی: از اسقف میرا تا افسانه
ریشههای تاریخی بابا نوئل به نیکلاوس، یک راهب مسیحی و بعداً اسقف شهر “میرا” برمیگردد. او طبق برخی برآوردها، در سال ۲۸۰ میلادی در منطقهای که امروز ترکیه نامیده میشود، به دنیا آمد. او در بدو تولد راهب نبود، اما به خاطر سخاوت ذاتی و دلسوزی برای دیگران، این مسیر را انتخاب کرد. او اعمال نیک متعددی انجام داد که دیری نپایید به افسانه تبدیل شدند. از جمله مشهورترین داستانها، زمانی است که او برای جلوگیری از فروش سه خواهر به بردگی جنسی، مداخله کرد. پدر آنها پول کافی برای جهیزیه یا حتی مخارج زندگی دخترانش را نداشت.
داستان بر این منوال است که نیکلاوس در شب، به خانه آنها وارد شد (برخی میگویند از دودکش پایین آمد) و به صورت ناشناس سه کیسه طلا برای جهیزیه دختران روی شومینه گذاشت. بعد از دریافت اولین و دومین کیسه طلا، پدر بیدار ماند و در سومین بار، نیکلاوس را در حال انجام کار خیر کشف کرد. نیکلاوس او را به حفظ راز خواستار شد. اما سخاوتمندی او چنان افسانهای شد که میتوان نتیجه گرفت رازش خیلی خوب محفوظ نماند.
از میان دیگر افسانههایی که دنبال او میآیند، آمده است که نیکلاوس سه پسر جوانی را که توسط یک قصاب محلی به قتل رسیده و تکه تکه شده بودند، زنده کرد و طوفانی را که جان خدمه یک کشتی بارگیر را تهدید میکرد، متوقف ساخت. همین داستانها دلیل آن است که امروز سنت نیکلاس به عنوان حامی بزرگ کودکان، دریانوردان و حتی زنان بدکاره شناخته میشود.
در قرون وسطی، محبوبیت سنت نیکلاوس در شمال اروپا، به ویژه در هلند بسیار گسترش یافت. در آنجا او با نام “سینترکلااس” شناخته میشد، که contraction linguistically (مخفف) کلمه “سینت نیکلاس” است. او مردی ریشسفید، بلندقد و با ردای کشیشی قرمز توصیف میشد. ورود سالانه او در ۶ دسامبر، سالگرد مرگ سنت نیکلاس، جشن گرفته میشد و او به خانه کودکان سر میزد و بسته به رفتار آنها، یا هدیه میآورد یا تکه ذغال سنگ.
سنت نیکلاوس در آمریکا: تولد یک چهره جدید
مهاجران هلندی افسانههای سنت نیکلاس را به آمریکای شمالی آوردند. در سال ۱۸۰۴، عضوی به نام جان پینتارد از انجمن تاریخی نیویورک، نقش برجستههای چوبیای تهیه و توزیع کرد که سینتکلاس را با یک شومینه در پسزمینه و جورابهای پر از اسباببازی آویزان از شومینه به تصویر میکشید. نام او به سرعت به سانتا کلاوس تغییر یافت و او با لباسهای مختلفی توصیف شد، از جمله ترکیبی از ژاکت قرمز روشن، جوراب زرد و کلاه سه گوش بزرگ.
اما نقطه عطفی که چهره و حتی “سبک زندگی” سانتا کلاوس را تغییر داد، با قلم واشنگتن ایروینگ رخ داد. ایروینگ در اثر طنزآمیز خود، “تاریخ نیویورک” در سال ۱۸۰۹، برخی از داستانهای هلندی را دوباره تصور کرد. او در این کتاب سینتکلاس را به عنوان یک هلندی چاق با ارابه پرنده توصیف میکند که پیپی بلند میکشد، روی پشتبامها فرود میآید، از دودکشها پایین میرود و جشن روز سنت نیکلاس را با اهدای هدیه جشن میگیرد. اینجا اولین بار است که عناصری مانند چاقی و پیپ کشیدن به شدت به شخصیت او میچسبد. اما ایروینگ او را هنوز با ارابه میدید، نه سورتمه.
سال ۱۸۲۳ بود که با انتشار شعر “زیارت از سنت نیکلاس” اثر کلمنت کلارک مور، سانتا کلاس به شکلی که امروز میشناسیم تبدیل شد. ارابه پرنده سینتکلاس ایروینگ با سورتمه سانتا کلاس که توسط هشت گوزن کشیده میشد، جایگزین شد. اما نکته بسیار ظریف و جذاب برای ما اهالی فن، در توصیف پیپ او نهفته است. ایروینگ پیپی “بلند” را توصیف کرده بود، اما مور آن را با “تکه ای از یک پیپ” (The stump of a pipe) جایگزین کرد.
این تغییر کوچک اما هوشمندانه، بسیار معنادار است. در آن زمان، پیپهای گل رس (Clay pipes) بلند و نازک بودند و معمولاً توسط طبقات ثروتمندتر یا برای استفادههای خاص استفاده میشدند. پیپهای بلند نازک بودند و به سرعت میشکستند. اما مردم عادی و طبقه کارگر، پیپهای خود را تا جایی میکشیدند که استم آن کوتاه و به اصطلاح تبدیل به “پیه” یا تهمانده پیپ میشد. بنابراین، مور با این توصیف، سانتا را از یک هلندی اشرافی و دوردست، به یک کارگر زحمتکش و صمیمی تبدیل کرد که شبهای زمستان را برای کار میگردد.
شاید ما هرگز این شعر را نمیدیدیم اگر هدف مور برای نوشتن آن محقق شده بود. او این شعر را به عنوان یک هدیه صرفاً برای فرزندان خود نوشت و فقط برای آنها بود، اما به صورت مرموزی در روزنامه محلی چاپ شد.
مور ابتدا نوشتن آن را انکار کرد، شاید چون با تصویر او به عنوان یک استاد الهیات تناسب نداشت، اما سرانجام در دهه ۱۸۴۰ پذیرفت که نویسنده آن است. این شعری است که همه ما میشناسیم، اما جزئیات شخصی دیگری از سانتا در انتظار ما بود که باید یاد میگرفتیم.
به عنوان مثال، خانم کلاوس به افسانه اضافه شد. او اولین بار در سال ۱۸۴۹ در داستان کوتاه “افسانه کریسمس” اثر جیمز ریس ذکر شد. با این حال، شخصیت موجود در آن داستان، خانم کلاوس واقعی نیست، بلکه کسی است که خود را به جا او جا زده است. داستانها و شعرهای مختلف به او اشاره کردند و او بخشی از روایت تکاملی شد.
دهه ۱۸۴۰ دههای بود که سانتا شروع به تبدیل شدن به یک فرصت تبلیغاتی برای صنعت رو به رشدی شد که هدایای کریسمس را تولید میکرد. فروشگاههای بزرگ از تصویر او استفاده کردند و مفهوم هدیه دادن در کریسمس محبوبیت بیشتری پیدا کرد.
تثبیت تصویر : از جنگ داخلی تا نورمن راکول
در حالی که جنگ داخلی آمریکا کشور را دوپاره کرده بود، تصویرگر توماس ناست شروع به مجموعهای از نقاشیهای سانتا کرد که یک تصویر بصری پایدار را به ارمغان آورد. او تصمیم گرفت به جای ترسیم ماهیت وحشتناک جنگ، تصاویری از میهندوستی و الهامبخش خلق کند. دسامبر ۱۸۶۲ شاهد انتشار اولین تصویر سانتا از ناست در مجله “هارپر ویکلی” با عنوان “سانتا کلاس در اردوگاه” بود، که در آن شخصیت افسانهای لباسی با ستاره و خط راه راه میپوشد و به سربازان اتحادیه هدیه توزیع میکند.
ناست در طول هر کریسمس که جنگ ادامه داشت، تصاویر جدیدی از سانتا خلق کرد و گاهی اوقات به این موضوع بازگشت. اکنون سانتا یک مرد بود، نه یک الف، و در حالی که پیپی از جنس گل رس بلند میکشید و لباس قرمز با حاشیه سفید را میپوشید که امروز بیش از همه با او مرتبط میدانیم، نشان داده میشد. ناست همچنین پیشنهاد کرد که سانتا نه در هلند، یا در واقع جای دیگری در اروپا، بلکه در قطب شمال زندگی میکند.
کریسمس به عنوان زمانی برای جشن گرفتن، اکنون به عنوان بخشی از فرهنگ آمریکا بود، همانطور که قطعاً بخشی از فرهنگ هلندی بود که آن را به آمریکای شمالی آورده بود. یک سانتا مدرنتر و انسانوارتر با تصویرسازیهای نورمن راکول، از سال ۱۹۲۲ برای مجله
“Saturday Evening Post”
بیشتر تکامل یافت. راکول دهها صحنه مختلف از سانتا نقاشی کرد، برخی شوخطبعانه، برخی با سیگار پیپ، برخی تکاندهنده، و همه در ایجاد قدردانی فرهنگی که باعث شده سانتا در هر نقطهای از زمین به سرعت شناخته شود، کمک کردند.
پیپ به عنوان یک نماد فرهنگی و تاریخی
برای یک متخصص تاریخ تنباکو ، نگاه به این تحولات از منظر “ابزار” تدخین بسیار جالب است. در نقاشیهای اولیه واشنگتن ایروینگ، پیپ بلند نمادِ وقت و فراغتِ یک اشراف هلندی بود. در شعر کلمنت مور، ” پیپ” نمادِ زحمت و کار شبانه و صمیمیت بود. و در نقاشیهای توماس ناست، بازگشت به پیپ بلند شاید بازگشت به شکوه و جلال و اصالتِ یک افسانه باستانی بود.
پیپ در دهههای ۱۸ و ۱۹ میلادی، تنها یک وسیله برای استعمال تنباکو نبود؛ بلکه یک جنس مصرفی، یک نشانه اجتماعی و حتی یک اکسسوری مد بود. پیپهای گل رس سفید (Churchwarden styles) که در نقاشیهای ناست دیده میشوند، طراحی خاصی داشتند که دود را خنکتر میکرد و اجازه میداد فرد بدون سوزاندن چانه خود، تنباکو بکشد. این نوع پیپها به دلیل طول زیاد، شکننده بودند و معمولاً در محیطهای آرام مثل قهوهخانهها یا خانه استفاده میشدند. اینکه سانتا در حالی که از دودکش پایین میآید چنین پیپی در دست دارد، یا در قطب شمال در حال استراحت چنین پیپی میکشد، نشاندهنده آرامش ذهنی و وقاری است که این شخصیت در ادبیات آمریکا یافته است.
سانسور پیپ: درگیری مدرن با تاریخ
اما به سال ۲۰۱۲ و اقدام پاملا مکال بازگردیم. حذف پیپ از شعر کلاسیک “شب قبل از کریسمس”، نه تنها یک تغییر ادبی بود، بلکه نوعی انکار تاریخ و هنر بود. در منابع معتبر تاریخی ادبیات کودکان، این شعر به عنوان یکی از مهمترین متونی شناخته میشود که تصویر بابا نوئل را از یک اسقف خشن به پدربزرگ مهربان تبدیل کرد. دودِ حلقهزن به دور سر سانتا، تصویری استقرایی (Metaphor) از شادی، آرامش و سنت است. حذف آن با استدلالِ “حفظ سلامت کودکان”، در واقع دست کم گرفتن هوش کودکان است. کودکان به خوبی میتوانند تشخیص دهند که اسباببازیهای پلاستیکی و شیرینیهای رنگی متعلق به دنیای آنهاست، و پیپ و دود متعلق به دنیای اسرارآمیز و بزرگسالانِ افسانه.
در واقع ، پیپ کشیدن بابا نوئل دقیقاً در همان راستای ورود او از دودکش و پرواز با گوزنهاست. این عناصر، او را از یک پستچی یا فروشنده معمولی متمایز میکند و در قلمرو ماورایی و شاعرانه قرار میدهد.
پیپ نمادِ لحظات تأمل است؛ لحظهای که سانتا قبل از اینکه دوباره سورتمهاش را به آسمان بکشد، مینشیند و با خود فکر میکند. حذف این لحظه تأمل، بابا نوئل را به یک ماشین توزیع هدیه بیروح و مکانیکی تبدیل میکند که هیچ ارتباطی با ریشههای تاریخی و انسانیاش ندارد.

بابا نوئل : یک نیروی کیهانی در بازاریابی و قلبها
امروزه، سنت نیکلاس از نظر بازاریابی و کالا، یک نیروی کیهانی است و تصویری گرامی برای کودکان در همه جا. او ۱۷۰۰ سال است که با ماست و داستانهای او به نمادهایی از جادوی کریسمس تبدیل شدهاند. او در فیلمها و نمایشهای تلویزیونی بیشماری ظاهر شده است، از جمله آن فاجعهی سینمایی بیرحمانه “بابا نوئل مریخنشینان را شکست میدهد” (کاش در فراموشی دیجیتال پوسیده و از بین برود). آن فیلم باعث نگرانی یا شک در افراد نشد، علیرغم تولید آماتور و ضعیفش. فیلمهای از این دست امروز هم در تحت تاثیر گذاشتن کودکان شکست میخورند، چرا که ادراک کودک از سانتا نمیتواند توسط داستانهای ساختگی کمکیفیت تضعیف شود.
واقعیت سنت نیکلاس با شوق و اشتیاق کودکان تایید میشود؛ او هدیه میآورد، با تمام وجود میخندد، پیپ میکشد و همچنان به ما دلسوزی، نشاط، شادی و شگفتی را هدیه میدهد که سپاسگزارانه آن را با فصل کریسمس مرتبط میدانیم. برای یک دوستدار تنباکو، دیدن عکسهای قدیمی سانتا با پیپ، حسی نوستالژیک و گرم دارد. همانطور که ما تنباکوهای قدیمی را به خاطر عطر و سابقهشان گرامی میداریم، باید تصویر کامل بابا نوئل را نیز، با تمام صفاتش، از جمله پیپ نمادینش، حفظ کنیم. زیرا آن پیپ، نمادی از لحظاتی است که در آن زمان متوقف میشود و جادو اتفاق میافتد؛ لحظاتی که دود میتواند خاطرات را، مانند حلقههایی در هوا، جاودانه کند.
در نهایت، وقتی امسال در شب کریسمس و سال نو شومینه را روشن میکنید یا به ستارهها نگاه میکنید، به یاد داشته باشید که بابا نوئل فقط یک شخصیت کارتونی نیست. او میراثی تاریخی است که از سواحل ترکیه آغاز شد، در کانالهای هلند بالغ شد و در ادبیات و هنر آمریکا تکامل یافت. و در تمام این مسیر، دودی از تنباکوی باکیفیت، همراه با او بوده است؛ دودی که بوی تاریخ، سنت و جادوی کودکی میدهد. جادویی که حتی در قرن بیست و یکم هم نمیتوان و نباید آن را خاموش کرد.
